کوله بارها را بستیم و به راه افتادیم. پس از گذراندن کوهها و گردنه ها به مقصد رسیدیم. بار سنگین خستگی را بر زمین نهادیم و کمر همت بستیم تا چند روزی هم که شده، دغدغه دیگری بشود دغدغه مان. هر کسی هر چه در توان داشت گذاشت. عمرانی، فرهنگی، پزشکی، کشاورزی، پشتیبانی و … هرچه که بود، بهانه ای بود برای خدمت.
در آغازین روز، اشتیاق در میان جهادگران حاکم بود. غم دیدن محرومیت مردم اما اشتیاق را تنها نگذاشت. خستگی حین کار هم فراموش میشد پس از دیدن لبخند مردم. برخی اوقات اما به همین سادگی ها نگذشت. حتی نمیدانستیم چه احساسی ما را فراگرفته؟
چه احساسی باید داشت زمانی که می بینی محرومیت را در کنار آن همه مواهب؟ از نفت و گاز گرفته تا اقلیم مستعد کشاورزی.
چه احساسی باید داشت زمانی که می فهمی برخی از همین آب و خاک سر برآورده اند و مسئولیتی در فلان پست کشوری دارند اما خیری از آنها به این مردم نرسیده؟
واقعا چه احساسی باید داشت زمانی که ببینی پیرمردی که در ساخت خانه یاری اش می کنی از اندک دام خود، یکی را برای پذیرایی قربانی می کند و تو هیچ نمی توانی بگویی؟ دردآورتر آن که بفهمی دام قربانی که ماده بوده و جنینی به همراه داشته که تا چند ماه دیگر متولد می شده.
چه احساسی خواهی داشت وقتی بشنوی فروشنده مصالح برای اخذ مطالبات خود، کارت یارانه این خانواده را از آنها طلب کرده؟
حقیقت فقط دغدغه های روزمره ما نیست؛ اینها هم بخشی از حقایق پیرامون ما هستند. می توان چشم ها را بست و به رو هم نیاورد اما قله های ثروت و دره های فقر می تواند بهانه ای باشد تا با عبور از گردنه های سخت جهاد، قدمی هم که شده برای دیگری برداشت. پس باید حرکت کرد …
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان، کفش به پا کن و بیا.
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد.
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کند.
پارسایی است در آنجا که تو را خواهد خواند:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است.
اردوی جهادی بخش دیشموک استان کهگیلویه و بویر احمد 96
گروه جهادی نورالهدی بسیج دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس
در ادامه گزیده ای از عکس های اردوی حهادی قرار داده شده است
http://www.tmubasij.ir/fa/?p=2408